سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
 
شنبه 102 مهر 15 , ساعت 9:25 عصر

یکبار که اسرا از اتاق شکنجه برگشتند، کمرشان از شدت شکنجه‌ سیاه و کبود شده بود. گروهبان دو بعثی آمد و پماد ویکس در دستش بود، صدا زد: «ابوتراب!»

روزی که بعثی‌ها روی زخم حاج‌آقا ابوترابی پماد ویکس زدند

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، امروز که پای روایت اسرای دفاع مقدس می‌نشینیم، تلخی و شیرینی‌های زیادی را از اسارت می‌شنویم. شیرینی‌ها همان همدلی بین اسرا بود و تلخی‌ها روزهایی بود که جلوی چشم‌شان می‌دیدند، همرزمانشان شکنجه می‌شوند و شاید تلخ‌ترین خاطره برای هر یک از اسرا، شکنجه مرحوم سیدعلی‌اکبر ابوترابی در اسارت بود.

سرهنگ بازنشسته ارتش «حاج‌علی صنیعی» که 10 سال اسارت را تحمل کرد، خاطره‌ای از شکنجه و صبر و استقامت سیدآزادگان را روایت می‌کند:

یکبار اسرا را برای شکنجه بردند، وقتی برگشتند، کمر بچه‌ها فقط جای کابل بود. طوری که از شدت شکنجه‌ها کمرشان سیاه و کبود شده بود. بعد از ساعتی گروهبان دو بعثی آمد و پماد ویکس در دستش بود، البته آن موقع نمی‌دانستیم که این پماد چیست. گروهبان بعثی صدا زد: «ابوتراب!» حاج آقا جوابش را داد. او از حاج‌آقا ابوترابی پرسید: «می‌دانی این چیه؟» حاج‌آقا گفت: «نه!»گفت: «این پماد است و فرمانده گفته جای زخم کابل‌ اسرایی که امروز زدیم را با این پماد چرب کنیم و اول هم از ابوتراب شروع کنیم.»

حاجی گفت: «من که رویم نمی‌شود پیش بچه‌ها کمرم را چرب کنید.» بالاخره لباس حاج‌آقا ابوترابی را بالا کشیدند تا کمر او را پماد بزنند. ما می‌دیدیم که کمر حاج آقا ابوترابی از شدت ضربه‌های کابل جای خالی نداشت. وقتی پماد را زدند، جای زخم سید انگار داشت آتش می‌گرفت اما حاج آقا اصلاً این درد و سوزش زخم‌هایش را به زبان نیاورد. اسرا با دیدن این اتفاق شروع به گریه کردند و هنوز هم با این خاطره گریه می‌کنند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ