سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 92 آبان 21 , ساعت 11:33 صبح

عالم پرهیزگار حاج شیخ علی تاکی شهرضایی در دهه ی محرم سال 1322 این قضیه را نقل فرمودند:
سالی بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم که من خیلی به زیارت امام حسین علیه السلام مشتاق شده ام و فکر می کنم اگر به کربلا نروم مریض می شوم و از شما تقاضای گذرنامه دارم! در آن زمان فقد یکصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نیز نداشتم. و نمی دانستم چگونه باید به کربلا بروم.

 

 160.jpg


بالاخره به خرمشهر آمدم، سید رضا رضوانی برایم یک مکان در کشتی به مبلغ پانزده تومان کرایه کرد و نمی دانست که من می خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به کربلا بروم! عده ی دیگری در کشتی بودند همه دارای گذرنامه بودند. جایی در وسط آب یک شرطی آمد و ما یک فلس در دست او گذاشتیم و رد شدیم.

وقتی به بصره رسیدیم. برای گرفتن بلیط قطار اقدام کردم، اما چون نزدیک اربعین و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بلیط تهیه کنم و مجبور شدم به مسافرخانه ی سید علی حکاک بروم. در مسافرخانه اتاقی گرفتم و در اتاق رفتم و خوابیدم.


ادامه مطلب...

پنج شنبه 92 آبان 2 , ساعت 9:19 صبح

عید ولایت مبارک باد

«حذیفه که نگاه ناباورانه جمعیت برایش چندان عجیب نبود ادامه داد:

"بازگرداندن ثلث سپاه اسلام، با وجود آنکه پیامبر پیشاپیش مسلمانان به راه افتاده بود، کار کوچکی نیست! آیا چنین کارشکنی از افراد معمولی بر می‌آید؟ جنگ احد سه سال پس از هجرت پیامبر بود. منافقین تا پایان عمر مبارک پیامبر- یعنی سال دهم هجری- دست از کارشکنی و توطئه بر نداشتند. با دشمنان مسلمانان رابطه داشتند، اخبار محرمانه را به ایشان می‌رساندند و در جنگ‌ها موجب تفرقه و سستی سپاه اسلام بودند. از هیچ فرصتی برای شایعه‌پراکنی و ایجاد تزلزل در جامعه کوچک مدینه چشم‌پوشی نمی‌کردند. دل پیامبر از ایشان خون بود."

مسلم با دهانی که از تعجب باز مانده بود به حذیفه می‌نگریست. دست و پایش کرخت شده بود و کم‌کم آثار خشم در صورتش نمایان می‌شد.

حذیفه نگاهش را از مسلم گرفت و جمعیت را از نظر گذراند و گفت: "آیا تا کنون از خود نپرسیده‌اید پس از رحلت پیامبر چه بلایی سر این جماعت آمد؟ چرا دیگر از توطئه‌ها و کارشکنی‌ها خبر نبود؟"

ادامه مطلب...


لیست کل یادداشت های این وبلاگ