سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخنی از سخنان حکمت که مرد مؤمن می شنودـ و به آن عمل کند یا آن را بیاموزد ـ بهتر از عبادت یک سال است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 102 اسفند 24 , ساعت 1:11 صبح
تاکسی دایموند 53

اسم کتاب در ابتدا چیز دیگری بود؛ اما آن را مناسب برای جلب مخاطب و یک کتاب داستانی ندیدم و به نظرم نامی کلیشه‌ای بود. با نیت انتخاب اسم جدید، به خود داستان مراجعه کردم...

به گزارش مشرق، چندی پیش کتابی از نویسنده‌ای کتاب‌اولی در شهر اصفهان منتشر شد با طرح جلدی جالب که تصویر یک راننده تاکسی در میانه دهه پنجاه در کشوری غربی روی آن نقش بسته بود. «تاکسی دایموند 53» روزهای اسارت این راننده تاکسی است که فارغ‌التحصیل رشته مهندسی راه و ساختمان از آمریکاست.

دکتر غلامرضا شیران، راننده تاکسی دایموند 53، بعد از بازگشت به ایران و ورود به ارتش، به مأموریتی در غرب کشور رفته و طی آن مأموریت، به چنگ حزب دمکرات افتاده و دو سال طعم تلخ زندان‌های مختلف غرب کشور را می‌چشد؛ اما او یک اسیر عادی نبوده.

محمدمجید عمیدی مظاهری همان نویسنده کتاب‌اولی است که خاطرات خاص و شگفت‌انگیز دکتر غلامرضا شیران را تبدیل به داستانی جذاب و پرکشش کرده است. عمیدی متولد سال 1367 در اصفهان و تحصیل‌کرده رشته زبان و ادبیات فارسی است. او نیتش را از انتخاب این رشته، انجام کاری برای ادبیات انقلاب و تولید اثر در این راستا بیان کرده است. عمیدی ضمن همکاری با حوزه هنری در زمینه آثار مربوط به شهدا، با بهزاد دانشگر آشنا شده و به دنبالش، در سال 1396 پایش به کلاس‌های داستان‌نویسی او باز شد و مقدمات نوشتن را آموخت.

«تاکسی دایموند» در این روایت، شخصیت دارد!

دو سال بعد، با معرفی او به‌عنوان ناظر ادبی و سرویراستار وارد انتشارات ستارگان درخشان شد و همین همکاری، زمینه‌ای شد تا بشود نویسنده کتاب «تاکسی دایموند 53». با او گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم تا از تجربه نوشتن اولین کتابش بشنویم و بدانیم.

چه شد که سوژه «تاکسی دایموند 53» به دستتان رسید؟

زمانی که ناظر ادبی و سرویراستار انتشارات ستارگان درخشان بودم، کتاب‌های مختلفی به دستمان می‌رسید و بازبینی‌شان می‌کردیم تا ببینیم قابلیت انتشار دارد یا خیر. روزی دست‌نوشته‌ای به دستمان رسید شامل خاطرات خودنوشته فردی که بسیار جذاب بود؛ اما حالت داستانی نداشت.

در مقام ناظر ادبی، اصل خاطرات را از لحاظ جذابیت و موضوع تأیید کردم و در عین حال، تأکید کردم که کار باید به دست فردی حرفه‌ای و آشنا با مسائل داستان‌نویسی بازنویسی شود. انتشارات پیشنهاد بازنویسی را به خودم داد و بنده نپذیرفتم. مدتی بعد بهزاد دانشگر نیز پیشنهاد بازنویسی خاطرات را به بنده داد و من پذیرفتم و کار را شروع کردم.

پس اعتماد به نفس اصلی را ایشان به شما دادند.

قطعا. من ابتدا به‌دلیل مبتدی‌بودن در این حوزه نپذیرفتم؛ اما ایشان مرا دلگرم کرد. من کار را با خواندن دقیق خاطرات شروع کردم. متن اولیه 130هزار کلمه و در هشت فصل تنظیم شده بود و قلمی غیرداستانی داشت.

ساختار کار درست بود و شروع و ورودش به ماجرا و پایانش منطقی بود؛ ولی نیاز به اصلاحات داستانی بسیاری داشت تا به متنی جذاب تبدیل شود. سه بار متن اولیه را به دقت خواندم تا بتوانم نقطه داستانی ماجرا را کشف و کار را با آن شروع کنم؛ چون شروع خاطرات جذاب نبود و طول می‌کشید تا وارد قسمت جذاب ماجرا شود.

آقای شیران را توصیف کنید.

دکتر شیران انسانی بسیار دقیق و اهل ظرافت است. رشته ایشان مهندسی ساختمان است و ذهنی نظام‌مند و دقیق دارد. یکی از دلایلی که توانست خاطراتش را ثبت کند، همین ذهن دقیقش است. دقت و نکته‌سنجی ایشان باعث شد کار به‌شکلی قوی پیش برود. توصیفاتی که ایشان از ظاهر و رفتار شخصیت‌ها ارائه کرده بود، بسیار دقیق و در حد رمان بود. ایشان عضو هیئت‌علمی دانشگاه اصفهان و عضو شورای مرکزی سازمان نظام مهندسی کشور است و در جایگاهی نیست که بخواهد خاطراتش را با غلو و اغراق و تحریف مطرح کند. از سوی دیگر، برای محکم‌کاری از ایشان خواستیم مستندات خاطرات را ارائه کند.

ایشان با یک ساک سیاه‌رنگ چرمی شامل همه اسناد آمد و همه ما را با محتویات داخل ساک و اسنادش حیرت‌زده کرد؛ مثلا جاصابونی که پیش از ورود به زندان آلواتان خریده بود یا حوله حمامش و مهم‌تر از همه، یک دفترچه یادداشت که پر بود از یادداشت‌هایش از زمان‌های بسیار قبل و مربوط به زمان دانش‌آموزی‌اش. ایشان در این دفترچه تک‌تک معلمان و اساتید دانشگاهش را با جزئیات توصیف کرده بود. آنجا مطمئن شدیم که با شخصیت دقیقی طرف هستیم. او حتی نقشه ساختمان زندان‌ها و مسیرها را با دید یک مهندس راه و ساختمان کشیده بود. همان جا ما به ایشان کامل اعتماد کردیم و روند کار شکل جدی‌تری به خود گرفت.

«تاکسی دایموند» در این روایت، شخصیت دارد!

غلامرضا شیران اسیری معمولی نبوده؛ درست است؟

کاملا. او وقتی اسیر می‌شود، رؤسای حزب متوجه می‌شوند او افسر ارتش است و بسیجی یا سپاهی نیست. این اولین تفاوتش با دیگر اسراست. در درجه دوم متوجه می‌شوند تحصیل‌کرده است و مدرک فوق‌لیسانس مهندسی از آمریکا دارد. او در زمان اسارت به «کاک مهندس» معروف بوده. زبان انگلیسی‌اش نیز کامل بوده. مجموع این دلایل باعث می‌شود که حزب دمکرات رویش دست بگذارد و از او استفاده تبلیغاتی کند. دکتر شیران در اولین مواجهه‌اش با دوربین خبرنگارهای خارجی، بسیار هوشمندانه برخورد می‌کند و خبر زنده‌بودنش را غیرمستقیم و با ظرافت به دوستانش در کشورهای مختلف و خانواده‌اش می‌دهد و به خبرنگار اجازه نمی‌دهد جواب‌های دل‌خواه حزب را از او بگیرد؛ به‌طوری که حزب از این کارش بسیار ناراحت می‌شود.

شیران آدمی بسیار باتجربه بوده و از تجارب زندگی‌اش در آمریکا استفاده کرده و در دادگاه نیز از این تجربه‌ها بی‌بهره نمی‌ماند؛ دادگاهی که قرار بوده در نتیجه‌اش اعدام شود؛ اما با ارجاع به وقایع آمریکا که بخشی‌اش ساخته ذهن خودش برای نجات از آن وضعیت بوده، از اعدام رهایی می‌یابد. از آنجا به بعد استراتژی حیات را برای خودش برمی‌گزیند و از شیوه‌های مختلفی برای زنده‌ماندنش بهره می‌برد. او به هیچ وجه یک اسیر عادی نیست. برای همه اتفاقات و افراد تحلیلی دارد و حواسش به حرف همه افراد هست. حتی موقع آموزش‌هایش در کلاس‌های زبان انگلیسی به مسئولان زندان، سعی می‌کند کمبودهای اسرا و ظلم‌هایی را که در حقشان رواداشته‌اند، در قالب تکالیف و دیالوگ‌های زبان انگلیسی به آن‌ها منتقل کند.

همین تلاش‌هایش برای زنده‌ماندن باعث می‌شود اسرای دیگر انگ جاسوسی به او بزنند.

درست است. او مترجم حزب در زندان‌ها یا معلم زبان مسئولان و مدیر زندان می‌شود و حشر و نشرش با افراد حزب بیشتر می‌شود. همین مسئله بدبینی دیگر اسرا را به او در پی دارد. اما در لایه دوم ماجرا که دقت کنیم، متوجه می‌شویم این‌ها برنامه خود حزب بوده تا بین او و دیگر اسرا تفرقه بیندازد و فشارها را بر شیران بیشتر کند؛ اما او هوشمندانه فشارها را خنثی می‌کند.

هدف دکتر شیران از تشکیل کلاس‌های زبان در زندان چه بود؟

اولین هدفش ایجاد روح امید میان زندانیان بود. تا پیش از ورود او به زندان، میان اسرا ناامیدی شدیدی وجود داشت و همگی آن‌ها به نحوی منتظر مرگ بودند.

او به درخواست چند نفر از دوستانش از میان اسرا، کلاس زبان انگلیسی تشکیل می‌دهد. شاید نقطه ثقل این کلاس‌ها آگاهی‌بخشی باشد تا بتواند افراد زندان را آماده ادامه مسیر سخت کند. لایه بعدی و مخاطبان دیگرش پیش‌مرگ‌هایی هستند که در زندان حضور دارند و سواد کمی دارند. این ضعف سواد باعث مشکلات زیادی در برخوردهای انسانی با زندانیان می‌شد؛ اما تقویت سوادشان آن‌ها را به تفکر وامی‌داشت و به آرامی مسیر تحول را برایشان ایجاد می‌کرد.

از مراحل نوشتن اثر بگویید.

روزهای سختی برایم بود؛ چون با مسائل واقعی و تلخی روبه‌رو بودم. مثلا هنگام نوشتن اتفاقات هولناکی که داستانش در کتاب آمده، خیلی اذیت می‌شدم. موقع توصیف و نوشتن یک صحنه اعدام که در فصل چهارم می‌خوانید، ساعت‌ها در خانه راه رفتم تا بتوانم آن اتفاقات را هضم کنم و بنویسم.

عجیب‌تر اینکه زمانی که داشتم آن صحنه را می‌نوشتم، کاملا اتفاقی به تقویم مراجعه کردم و متوجه شدم همان روزی در حال نوشتن آن صحنه‌ها هستم که آن اعدام‌ها اتفاق افتاده و این هم‌زمانی خیلی عجیب بود. این کتاب چند مقطع اعدام را توصیف کرده؛ اما آن صحنه خاص مربوط به 12 مهر است که چندین نفر در گوره‌شیر اعدام و شهید می‌شوند.

نقشه‌هایی را که تصاویرش در پایان کتاب آمده، خود آقای شیران کشیده؟

بله. بخشی‌اش را همان زمان اسارت کشیده و پنهان کرده. بخشی را هم بعدها از ذهنش استخراج کرده و به روی کاغذ آورده.

روند بازنویسی و رسیدن به نسخه نهایی چگونه بود؟

من روی متن آقای شیران اصلاحات انجام نمی‌دادم و در واقع، متنی داستانی و کاملا جداگانه را با الهام از خاطرات ایشان می‌نوشتم. من کار را فصل‌به‌فصل می‌نوشتم و ابتدا برای ناشر می‌فرستادم و سپس برای دکتر شیران. ایشان نکات لازم را تذکر می‌داد؛ مثلا تلفظات انگلیسی یا واژه‌های کردی را تأیید می‌کرد یا اگر نیاز بود، از افراد دیگر تأیید می‌گرفتیم.

به این صورت متن اولیه آماده شد و آن را به چند استاد ادبیات دانشگاه و چند نفر کتاب‌خوان حرفه‌ای و همچنین چند نفری که در کردستانِ آن زمان حضور داشتند و از جزئیات باخبر بودند، دادیم و خواندند. بعد از این بررسی‌ها اصلاحاتی روی متن اعمال شد.

این اصلاحات از چه جنسی بود؟

از جنس داستانی؛ مثلا به نتیجه رسیدیم که شخصیت‌ها نیاز به پرورش بیشتری دارند. برای اصلاح این بخش به آقای شیران مراجعه می‌کردیم و از ایشان جزئیات بیشتری درباره شخصیت‌ها جویا می‌شدیم و شخصیت‌ها را پخته‌تر می‌کردیم.

درباره ساختار و فصل‌بندی کتاب بگویید.

این کتاب هفت فصل و یک‌ونیم‌فصل پایانی دارد. فصل اول شامل آغاز ماجراست که با شخصیت دکتر شیران در برهه‌ای از تاریخ، دورتر از ماجرا، آشنا و با آن شخصیت وارد داستان می‌شویم. در پایان داستان نیز به همان شخصیت بازمی‌گردیم.

فصل‌ها اسامی جذابی دارند. چطور به این اسامی رسیدید؟

برای انتخاب اسامی فصل‌ها از متن کتاب کمک گرفتم و به اسامی حسی داستانی می‌دادم. در فصل چهارم اتفاقات هولناکی می‌افتد و می‌خواستم به خواننده نشان دهم که این فصل چنین فضایی دارد. در ادبیات آرایه‌ای به نام براعت استهلال داریم؛ یعنی در شروع داستان موضوعی مطرح می‌شود تا ذهن مخاطب ناخودآگاه به سمت موضوع اصلی هدایت شود؛ مثلا در داستان رستم و سهراب، فردوسی ماهرانه داستان را با غم و ناله شروع می‌کند. کوشیدم در انتخاب اسامی فصل‌ها با این روش جلو بروم؛ مثلا در فصل «اشکان امید و روشنی» شخصیتی وارد می‌شود که مسیر داستان به سمت امید و روشنی پیش می‌رود. از اشکان به بعد اتفاقات خوبی می‌افتد.

چرا این اسم را برای کتاب انتخاب کردید؟

اسم کتاب در ابتدا چیز دیگری بود؛ اما آن را مناسب برای جلب مخاطب و یک کتاب داستانی ندیدم و به نظرم نامی کلیشه‌ای بود. با نیت انتخاب اسم جدید، به خود داستان مراجعه کردم. در جایی از ماجرا، تاکسی دایموند 53 گویا شخصیت دارد و نقش کلیدی بازی می‌کند و به‌نوعی، نقطه اوج داستان است. این نام را به ناشر و آقای شیران پیشنهاد کردم و با توضیحات بیشتر، نام را پذیرفتند. بازخورد این اسم نیز از سوی مخاطبان جالب بوده.

گویا چاپ این کتاب در مقطعی به تعویق افتاد. دلیلش چه بود؟

این تعویق دو دلیل داشت؛ دلیل اول این بود که نیاز می‌دیدم افراد بیشتری کتاب را بخوانند و نظر بدهند. وجه ناگفته ماجرا این بود که چاپ کتاب هم‌زمان شد با آشوب‌های سال 1401 و از سوی انتشارات، مصلحت‌سنجی‌هایی انجام شد.

ماجراهای این کتاب در کردستان اتفاق می‌افتد و به حزب دمکرات مرتبط می‌شود. به صلاحدید نشر، وقفه‌ای در چاپ ایجاد شد؛ در صورتی که کتاب برای زمستان 1401 آماده بود.

به نظر من زمان بسیار مناسبی برای چاپ کتاب بود.

درست است. نه از باب اینکه بخواهیم روی موج سوار شویم؛ از باب اینکه این کتاب فصلی از جهاد تبیین بود و راهی بود برای تبیین ماجرا و جنایات دمکرات و وقایع کردستان؛ اما به دلیل مصالحی، منتشر نشد و ترجیح داده شد در فضای آرام و بی‌هیاهویی منتشر شود.

فضای داستان شبیه به کتاب «عصرهای کریسکان» نیست؟

چرا. فضا با آن کتاب یکسان است؛ اما شخصیت‌ها تفاوت دارند. آقای سعیدزاده در آن کتاب انسانی عملیاتی و جاسوس است و مجبور است فرار کند. دکتر شیران جاسوس نبوده و از قضای روزگار اسیر شده.

حستان به اولین کتابتان چیست؟

دو حس متفاوت دارم که اولینش ترس است. اولین اثرم برایم بسیار مهم بود و به‌شدت نگران کیفیت و اصالت متنی بودم که قرار بود به دست مردم برسد؛ به همین دلیل سه بار آن را از اول بازبینی و بازنویسی کردم. سه ماه تابستان سال جاری سه بار کلمه‌به‌کلمه کتاب را خواندم و اصلاحات انجام دادم؛ تا حدی که انتشارات جلویم را گرفت و آن را به دست چاپ سپرد. علاوه بر آن، به چندین نفر هم داده بودم و خوانده بودند و نظرات همه را دریافت کرده بودم و بعد از آن، کتاب را سه بار دیگر خودم خواندم و شاید یک بار دیگر از اول نوشتم.

فرقی هم در متن ایجاد می‌شد؟

بله. بهتر و روان‌تر می‌شد. این میان، وسواس‌ها و دقت‌های دکتر شیران هم تعیین‌کننده بود؛ مثلا ایشان می‌گفت اول این جمله واژه «ظاهرا» را اضافه کن؛ چون از بابت این موضوعی که در داستان آمده مطمئن نیستم. دقت ایشان در تصویرسازی‌ها و اصالت و صحت مطالب کمک بسیاری کرد.

در این کتاب با دمکرات و کومله روبه‌رو می‌شویم؟

در این کتاب به‌طورمشخص با حزب دمکرات روبه‌رو هستیم؛ اما گوشه‌ای از ماجرا با کومله هم روبه‌رو می‌شویم؛ جایی که اسرا از زندانی به زندان دیگر منتقل و با عناصر حذب مواجه می‌شوند. به نظرم تا کنون به حزب دمکرات و نقشی که داشته چندان پرداخته نشده و حزب کومله پررنگ‌تر در آثار تولیدشده مطرح شده است. شاید اولین باری باشد که با آدم‌های واقعی حزب دمکرات و با منش و شخصیت حقیقی‌شان مواجه می‌شویم؛ هرچند اسامی‌شان در کتاب مستعار است.

به نظرتان مخاطب، به‌خصوص نسل امروز که شناخت زیادی از این حزب ندارد، چقدر با این کتاب می‌تواند با تفکرات این حزب آشنا شود؟

مجال چندانی برای آشنایی با تفکرات و ایدئولوژی‌های دمکرات در این کتاب نداریم؛ چون داستان حول روایت زندگی آدمی در اسارت در چنگال این حزب می‌گذرد؛ ولی اگر خواننده هوشمند کتاب رگه‌های حضور حزب دمکرات و نحوه رفتارش را با اسرا بررسی و با شعارهایشان برای فریب مردم مقایسه کند، متوجه اصل ماجرا و تفکرات آن‌ها می‌شود.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ