[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 03 فروردین 8 , ساعت 5:20 عصر

خدا رو شکر داخل مسجد نشدم....!!
یکی از سالهای ایام تبلیغ که ماه رمضون اواسط تابستان بود، و در یکی از شهرهای کویری برای تبلیغ رفته بودم.
شب قبلش به خاطر مریضی بچه، و خستگی و کم خوابی داشتم خیلی حالم مناسب رفتن به مسجد نبود و از طرفی چاره ای هم نبود مردم منتظر بودند.
خلاصه با هزار مشقت نزدیکای ظهر آماده شدم برای مسجد رفتن.
اونروز دمای هوا خیلی گرم و بالای پنجاه درجه بود. به خاطر دیر نرسیدن و عجله ای که داشتم سریع وضو گرفتم و آماده شدم و سوار موتور و رفتم برای مسجد.
تو مسیر دیدم مردم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میندازن و با تعجب نگاهم میکنن.
خیلی اعتنایی نکردم و با خودم میگفتم شاید به خاطر سرعت زیاد و عجله ای که در رانندگی دارم باشه.
خلاصه نزدیک کوچه مسجد که شدم دیدم یکی از مأمومین نگاه خنده داری کرد و گفت آشیخ عمامه رو کجا گذاشتی.؟ عمامه نداری امروز....!!
تازه متوجه شدم عمامه روی سرم نیست و دلیل نگاه‌های معنا دار مردم  رو متوجه شدم.
اون روز خدا رو شکر کردم که قبل از رسیدن به مسجد و دیده‌شدن توسط نمازگزارن متوجه نگذاشتن عمامه بر سرم شدم و بلافاصله برگشتم و خلاصه ختم به خیر شد.
#خاطره_نویسی
#ماه_رمضان



لیست کل یادداشت های این وبلاگ